پایان در آغاز
فرهاد تصمیم میگیرد برای مهاجرت به ترکیه سفر کند اما به دلیل گرفتاریهایی برایش رخ میدهد.
تصمیم غلط سرنوشت بدی برای انسان رقم میزند؛ سخن صحیحی که در قالبی ناصحیح زده میشود و کار کثیف را از درجۀ فیلمی تنزل میدهد. فیلم در مقام ایده همانقدر خوب است که در مقام اجرا بد. خسرو معصومی یک ایدۀ خوب سینمایی را با اجرایی ضعیف به روی پرده برده است. میتوانست با چند انتخاب و تغییر، فیلمی شایسته تحویل دهد. کارگردان با نشان دادن پایان فیلم در آغاز، همان ابتدا مشتش را برای مخاطب باز میکند. در چنین رویکردی، دیگر آنچه مهم است غایت داستان نیست، که پرداخت ظریف وقایع اهمیت مییابد. این همان جایی است که فیلم بیشترین آسیب را میخورد. شاید اگر سکانس ابتدایی نمیآمد، هم تدوین خلاصهتری داشت هم مقداری قابل تحملتر میشد.
اما چه چیزی کار کثیف را از فیلم و ذات نمایشیاش دور میکند؟ گفتوگوهای فراوان و گفتن به جای نشان دادن. آن هم دیالوگهایی ضعیف و کارنشده. گویی زحمتی برای ترتیب دیالوگها داده نشده و سردستیترین جملات موجود بر زبان بازیگران جاری میشود. بار حسی و معنایی منتقل نمیشود. شخصیت با گفتن، بدبختیهای خود را تشریح میکند، در حالی که بیننده درکی از این بدبختی ندارد. جایی که خانوادۀ همسر مکنتدار و البته پشتیبان آنان است و مرد خانواده دانشجوی حقوقی خوشپوش است، آیا آخرین راه حل عالم روی آوردن به عرقفروشی است؟ ما فقط میشنویم او بدبخت است. و این پرداخت نیست، ظرافتش پیشکش.
همین نمایشی نبودن و گفتاری بودن است که فیلم را از صحنههای زائد پر کرده. کارگردان مجبور است موقعیتهای تکراری را نشان دهد و عناصری بیربط با تنۀ اصلی را وارد کار کند. موقعیتهایی که میتوانست به معرفی ابعاد شخصیت یاری رساند، نتیجهای عکس میدهد. تماشاگر درمییابد شغل ناشریف فرهاد اصلاً قبیح هم نیست، چون از عامی تا دکتر این شهر مشتری مشروبات الکلیاند و تا قتلی پیش نیاید مشکلی وجود ندارد. مخمصۀ قرارگیریاش پیش روی پلیس هم با دم دستیترین راهکار ممکن به فنا میرود و کمکی به بالا گرفتن کشمکش نمیکند. اینها نمونهای از موقعیتهای خوبی است که تلاشی برای پرداختش نشده و همینها پلهپله فیلم را پایین آورده است. حتماً تدوینی مجدد کمی به فیلم جان میدهد، هرچند بنا به تعریف درام (کنش شخصیت در وضعیت)، چون شخصیتی شکل نمیگیرد، درامی نیز حاصل نمیشود و شاهد فیلمی کمکشش میشویم.
فرهاد برای رفاه زن و بچهاش سراغ کاری کثیف میرود، ولی چه محبتی میان او و خانوادهاش جاری است؟ گردنکلفتیهایش برای خانواده یعنی محبت؟ کسی که در ایران عرضۀ کار درست ندارد، خارج از کشور چه کار میخواهد بکند؟ دانشجوی حقوق برای مسائل اولیۀ حقوقی از فردی عامی کمک میگیرد؟ چه چیزِ این فرهاد ما را همراهش میکند؟ کسی که حتی یک بار عذاب وجدان هم نمیگیرد. از اینها هم چشم بپوشیم، نمیتوان با نقطۀ پایان فیلم کنار آمد. پایان تصادفی هیچ پایان خوبی نیست. مخاطب نمیپذیرد که این شغل بود که سرنوشت خانوادهاش را چنین رقم زد. کارگردان بهراحتی میتوانست از همان لحظهای که فیلم را تمام کرده به آغاز آن بپردازد و با جستوجوی فرهاد برای یافتن خانوادهاش، اندکاندک گرههای داستان نیز گشوده شود.
کار کثیف به نمایشی ضد خودش بدل شده و به جای تصویر کردن قبح این عمل، تماشاگر با انواع مشروبات الکلی آشنا میشود. میبیند آدمهای موجه نیز با نوشیدن مسکرات میانهها دارند. فقط شاید به این نتیجه برسد که برای تهیۀ این نوشیدنیهای حرام به هر کسی نباید اعتماد کرد و آن را از افراد معتبر خرید که مبادا موجب مرگ و نقصان شود. خسرو معصومی بر موضوع خوبی دست گذاشته و هدفش نمایش به مقصد نرسیدن بار کج است. پرداختی اصولی و بادقت، میتوانست پیام کاربردی کارگردان را به مخاطب منتقل کند و برایش کار کثیف را شوم و بدفرجام نشان دهد.